رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) كاملترين انسان و بزرگ و سالار تمام پيامبران است.
در عظمت آن حضرت همين بس كه خداوند متعال در قرآن مجيد او را با تعبير «يا ايّها الرّسول» و «يا ايّها النّبى» مورد خطاب قرار مىدهد و او را به عنوان انسانى الگو براى تمام جهانيان معرّفى مىنمايد: «لَقَدْ كانَ لَكُم في رَسُولِاللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»; «در] سيره و سخن[ پيامبر خدا براى شما الگوى نيكويى است.»او به حقّ داراى اخلاقى كامل و جامعِ تمام فضايل و كمالات انسانى بود.
خدايش او را چنين مىستايد: «إِنّك لَعَلى خُلُق عَظيم»; «اى پيامبر تو داراى بهترين اخلاق هستى.» «وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»; «اگر تندخو و سخت دل مىبودى مردم از اطرافت پراكنده مىشدند.» از اين رو، يكى از مهمترين عوامل پيشرفت اسلام، اخلاق نيكو و برخورد متين و ملايم آن حضرت با مردم بود.
در طول زندگانى او هرگز ديده نشد وقتش را به بطالت بگذراند.
در مقام نيايش هميشه مىگفت: «خدايا از بيكارگى و تنبلى و زبونى به تو پناه مىبرم.»، و مسلمانان را به كار كردن تحريض مىنمود.
او هميشه جانب عدل و انصاف را رعايت مىكرد و در تجارت به دروغ و تدليس، متوسّل نمىشد و هيچ گاه در معامله سختگيرى نمىكرد و با كسى مجادله و لجاجت نمىنمود و كار خود را به گردن ديگرى نمىانداخت.
او صدق گفتار و اداى امانت را قوام زندگى مىدانست و مىفرمود: اين دو در همه تعاليم پيغمبران تأكيد و تأييد شده است.
در نظر او همه افراد جامعه، موظّف به مقاومت در برابر ستمكاران هستند و نبايد نقش تماشاگر داشته باشند.
مىفرمود: برادرت را چه ظالم باشد و چه مظلوم، يارى نما! اصحاب گفتند: معنى يارى كردن مظلوم را دانستيم، ولى ظالم را چگونه يارى كنيم؟ فرمود: دستش را بگيريد تا نتواند به كسى ستم كند!خواننده گرامى! از آنجا كه ما در روزگار تباهى اخلاق و غلبه شهوات و آفات به سر مىبريم، مناسب است كه در اينجا سيماىِ صميمى پيامبرانِ الهى را عموماً و چهره تابناك و حقيقتِ انسانىِ محمّد پيامبر اسلام را خصوصاً در تابلوىِ تاريخىِ مستند و شكوهمندى بيابيم كه به حقّ در عصر ما برترين تصوير انسانىِ نزديك به حقيقت از آن حضرات است.
منشور سه بُعدى تاريخ، سه چهره را نشان مىدهد: قيصران، فيلسوفان و پيامبران.
پيامبران «سيمايى دوستداشتنى دارند، در رفتارشان صداقت و صميميّت بيشتر از اُبّهت و قدرت پيداست، از پيشانيشان پرتو مرموزى كه چشمها را خيره مىدارد ساطعاست، پرتويى كه همچون «لبخندِ سپيدهدم» محسوس است امّا همچون راز غيب مجهول.
سادهترين نگاهها آن را به سادگى مىبينند امّا پيچيدهترين نبوغها به دشوارى مىتوانند يافت.
روحهايى كه در برابر زيبايى و معنا و راز حسّاسند، گرما و روشنايى و رمز شگفت آن را همچون گرماى يك «عشق»، برق يك «امّيد» و لطيفه پيدا و پنهان زيبايى حس مىكنند و آن را در پرتو مرموز سيمايشان، راز پرجذبه نگاهشان و طنين دامنگستر آوايشان، عطر مستىبخش انديشهشان، راه رفتنشان، نشستنشان، سخنشان، سكوتشان و زندگى كردنشان مىبينند، مىيابند و لمس مىكنند.
و به روانى و شگفتى، «الهام» در درونشان جريان مىيابد و از آن پُر، سرشار و لبريز مىشوند.
و اين است كه هر گاه بر بلندى قلّه تاريخ برآييم انسانها را هميشه و همه جا در پى اين چهرههاى ساده امّا شگفت مىبينيم كه «عاشقانه چشم به آنان دوختهاند.» ابراهيم، نوح، موسى و عيسى، پيامبران بزرگِ تاريخ اين چنين بودهاند، امّا محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)كه خاتمالانبياست چگونه است؟«در برابر كسانى كه با وى به مشاجره برمىخاستند وى تنها به خواندن آياتى از قرآن اكتفا مىكرد و يا عقيده خويش را با سبكى ساده و طبيعى بيان مىكرد و به جدل نمىپرداخت.
زندگىاش، پارسايان و زاهدان را به ياد مىآورد.
گرسنگى را بسيار دوست مىداشت و شكيباييش را بر آن مىآزمود.
گاه خود را چندان گرسنه مىداشت كه بر شكمش سنگ مىبست تا آزارِ آن را اندكى تخفيف دهد.
در برابر كسانى كه او را مىآزردند چنان گذشت مىكرد و بدى را به مِهر پاسخ مىداد كه آنان را شرمنده مىساخت.
هر روز، از كنار كوچهاى كه مىگذشت، يهودىيى طشت خاكسترى گرم از بام خانه بر سرش مىريخت و او بىآنكه خشمگين شود، به آرامى رد مىشد و گوشهاى مىايستاد و پس از پاك كردن سر و رو و لباسش به راه مىافتاد.
روز ديگر با آنكه مىدانست باز اين كار تكرار خواهد شد مسير خود را عوض نمىكرد.
يك روز كه از آنجا مىگذشت با كمال تعجّب از طشت خاكستر خبرى نشد! محمّد با لبخند بزرگوارانهاى گفت: رفيق ما امروز به سراغ ما نيامد! گفتند: بيمار است.
گفت: بايد به عيادتش رفت.
بيمار در چهره محمّد كه به عيادتش آمده بود چنان صميميّت و محبّت صادقانهاى احساس كرد كه گويى سالها است با وى سابقه ديرين دوستى و آشنايى دارد.
مرد يهودى در برابر چنين چشمه زلال و جوشانى از صفا و مهربانى و خير، يكباره احساس كرد كه روحش شسته شد و لكّههاى شومِ بدپسندى و آزارپرستى و ميل به كجى و خيانت از ضميرش پاك گرديد.
چنان متواضع بود كه عرب خودخواه و مغرور و متكبّر را به اعجاب وامىداشت.
زندگىاش، رفتارش و خصوصيّات اخلاقىاش محبّت، قدرت، خلوص، استقامت و بلندى انديشه و زيبايى روح را الهام مىداد.
سادگى رفتارش و نرمخويى و فروتنىاش از صلابت شخصيّت و جذبه معنويتش نمىكاست.
هر دلى در برابرش به خضوع مىنشست و هر غرورى از شكستن در پاى عظمتِ زيبا و خوبِ او سيراب مىشد.
در هر جمعى برترى او بر همه نمايان بود.»
از آشكارترين صفات رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) اين بود كه غرورِ پيروزى او را نمىگرفت، چنان كه در بازگشت از نبرد بدر و فتح مكّه نشان داد، و نيز از شكست نا اميد نمىشد، همان طور كه شكست احد بر وى تأثير نداشت، بلكه پس از آن به سرعت براى جنگ «حمراءالأسد» آماده شد و نيز نقض پيمان بنى قريظه و پيوستن آنان به سپاه احزاب بر روحيه او تأثيرى نگذاشت، بلكه او را ثابت قدم گردانيد.
از صفات ديگر او احتياط و پرهيز بود كه نيروى دشمن را بدين وسيله ارزيابى كرده، براى مقابله با او به تهيّه ابزار و تجهيزات دست مىزد.
حتّى هنگام اقامه نماز نيز احتياط را از دست نمىداد، بلكه مراقب و هوشيار بود.
صفت ديگر او نرمى همراه با صلابت بود كه در شرايط متغيّر جنگى از آن برخوردار بود و به سبب سرعت تغيير اين شرايط، دستورها و احكام جديدى صادر مىكرد.
سرعت در فرماندهى نزد او، براى مقابله با مسائل جدّى، شرطى اساسى بود و به تمركز فرماندهى، توجّه و تأكيد فراوان داشت.
با ياران و قوم خود رفتارى مبتنى بر جذب و اصلاح داشت و روح اعتماد و آرامش را در ميان آنها تقويت مىكرد.
به كوچك رحم مىكرد، بزرگ را گرامى مىداشت، يتيم را خشنود كرده و پناه مىداد، به فقيران و مسكينان نيكى و احسان مىكرد، حتّى به حيوانات هم ترحّم مىنمود و از آزار آنها نهى مىكرد.
از مهمترين نمونههاى انسانيّتِ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) اين بود كه آن حضرت نيروهايى را كه براى سرايا و جنگ با دشمن اعزام مىكرد به دوستى و مدارا با مردم و عدم يورش و شبيخون عليه ايشان وصيّت و سفارش مىفرمود.
او بيشتر دوست داشت دشمن را به سوى صلح منقاد كند، نه اين كه مردانِ ايشان را بكشد.
آن حضرت سفارش مىكرد تا پير مردان، كودكان و زنان را نكشند و بدن مقتول را شكنجه و مُثله نكنند.
وقتى قريش به او پناه آوردند، محاصره اقتصادى آنان را لغو و با تقاضاى ايشان، براى تهيّه گندم از يمن، موافقت فرمود.
او به صلح كامل در جهان دعوت مىكرد و از جنگ، جز به هنگام ضرورت و ناچارى، پرهيز داشت.
نامههايى كه به سوى پادشاهان مىفرستاد به سلام و صلح، آراسته و مزّين بود و آن را براى آغاز كلام در ديدار بين فرزندان آدم قرار داده بود.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) در جنگها بيش از يك فرمانده تعيين مىكرد، ضوابطى دقيق براى فرماندهى لشكر و تقويت آن قرار مىداد و بين اصول سياسى و نظامى ارتباط برقرار مىساخت و اطاعت از فرماندهان را رمزى براى انضباط، انقياد و فرمانبردارى مىدانست.
او برنامه ريزى جدّى، سازماندهى نمونه و فرماندهى برتر را بنياد گذاشت، و فرماندهى لشكر را بر اساس شايستگى و شناخت برگزيد.
لشكر را به طور يكسان در فرماندهى خود جمع كرد، و از آنچه كه در وسع و توانايى رزمندگان بود بيشتر به آنان مىبخشيد.
وجود رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) براى همه مردم مايه رحمت بود و هيچ كس را به سبب رنگ و جنس از شمول آن مستثنى نمىكرد.
همه مردم نزد او روزى خورِ خداوند بودند.
آن حضرت به اين رهنمودها دعوت مىكرد:1 ـ رشد و اعتلاى انسانيّت، مىفرمود: «همه مردم از آدم هستند و آدم نيز از خاك است.»2 ـ صلح و سلامتى قبل از جنگ،3 ـ گذشت و بخشش قبل از مجازات،4 ـ آسان گيرى و گذشت قبل از مجازات.
از اين رو، مشاهده مىكنيم كه جنگهاى او همگى براى اهداف والاى انسانى بوده و به منظور تحقّق انسانيّت انجام مىشده است.
آن حضرت به نيكى، و احسان به مردم و دوستى و مدارا با آنان فرمان مىداد.
او نمونهاى كامل از رحمت را در فتح مكّه نشان داد كه با وجود پيروزى بر دشمنان با ايشان برخوردى نيكو كرد، با توجّه به اين كه مىتوانست از همه آنان انتقام گيرد، ولى آنان را بخشيد و فرمود: برويد شما آزاد هستيد! در جنگ «ذات الرّقاع» به «غوث بن الحارث» كه براى قتل آن حضرت مىكوشيد، دست يافت، ولى از او گذشت و او را آزاد كرد.
پيامبر با اسيران با مدارا و رحمت برخورد مىكرد، بر بسيارى از آنان منّت مىگذاشت و آزادشان مىساخت و لشكريان را به آنان سفارش مىكرد.
از جمله در يكى از جنگها، با دست خود، دست اسيرى را - كه صداى ناله او را شنيد ـ باز كرد.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به اخلاقى آراسته بود كه خداوند او را چنين مىستايد: «وَ إِنَّكَ لَعَلى خُلُق عَظيم».
موصوف بودن به اين اخلاق، از او يك فرمانده موفّق ساخته بود كه مىتوانست او را به مقصود رسانده و در بسيارى از جنگها پيروزى را براى او به ارمغان آورد.
آن حضرت به تمامى مردم مهربان بود و در همه شرايط با لشكريان و مردم خود مدارا مىكرد، راستگويى امين، وفادار به عهد و پيمان خود بود، هنگام غضب خشم خود را فرو مىبرد و هنگام قدرت از مجازات چشم پوشيده و مىگذشت.
او بين مردم «صلح و دوستى» برقرار مىساخت و از آنان كينه، دشمنى و فتنه را دور مىكرد و هر كسى را در جايگاه خود قرار مىداد.
برجستهترين صفات عقلى آن حضرت عبارت بود از: تدبير، تفكّر و دور انديشى.
اين يصفات در عملكردهاى او كام نمايان است.
با تفكّر و انديشه در مورد وضع قوم او مىتوان فهميد كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) عاقلترين مردم جهان بوده است; زيرا قومى را به رغم خشونت و تندى اخلاق و فخرفروشى و سخت خويىاى كه داشتند، چنان تربيت و رهبرى كرد كه، با همه اين اوصاف، از حاميان جدّى او گشتند و همراه با او پرچم اسلام را برافراشتند و به جهاد برخاستند.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)، روشهاى جديدى را در جنگ، حكومت، مديريت، سياست، اقتصاد و مسائل اجتماعى به وجود آورد.
در جنگ احزاب به كندن خندق پرداخت، در غزوه حديبيّه با قريش مذاكره كرد و با انعقاد پيمانى به نتايج عملى آن، كه بعدها نمايان شد، دست يافت و به همين گونه در هر ميدان جنگى به ابتكارى جديد دست مىزد كه او را در پيروزى بر دشمن يارى مىكرد و آنان را از اقدامات و تاكتيكهاى خود در بُهت و سرگردانى فرو مىبرد.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) موفّق گرديد حاكميّتى از هر جهت با شكوه و محترم برپا دارد تا همه مردم از زعامت و رهبرى او بهرهمند گشته و به اوامر او، پس از رهايى از طاعت رهبران مختلف، گردن نهند.
دعوت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) به اسلام، مبتنى بر صلح و سلامت بود و جنگ را جز هنگامى كه قساوت دشمن و سختگيرى آنان بر مسلمانان زياد شد، مورد توجّه قرار نمىداد.
در حقيقت، براى دفعِ زور، به زور متوسّل مىشد.
از اين رو، جنگهاى او از آغاز بر اساسى ثابت و استوار قرار داشت كه لشكر اسلامى از آن غفلت نمىكرد، از جمله: دعوت مردم به دين جديد، انعقاد پيمان صلح و پرداخت جزيه يا فتح سرزمين آنان، و نبرد با كسانى كه با او دشمنى كنند.
رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) به پاكيزگى علاقه فراوان داشت و در نظافت بدن و لباس بى نظير بود.
علاوه بر آداب وضو، اغلب روزها خود را شستشو مىداد و اين هر دو را از عبادات مىدانست.
موى سرش را با برگ سدر مىشست و شانه مىكرد و خود را با مشك و عنبر خوشبو مىنمود.
روزانه چند بار، مخصوصاً شبها پيش از خواب و پس از بيدارى، دندانهايش را با دقّت مسواك مىكرد.
جامه سفيدش كه تا نصف ساقهايش را مىپوشانيد هميشه تميز بود.
پيش از صرف غذا و بعد از آن دست و دهانش را مىشست و از خوردن سبزيهاى بد بو پرهيز مىنمود.
شانه عاج و سرمهدان و قيچى و آينه و مسواك، جزء اسباب مسافرتش بود.
خانهاش با همه سادگى و بى تجمّلى هميشه پاكيزه بود.
تأكيد مىنمود كه زبالهها را به هنگام روز بيرون ببرند و تا شب به جاى خود نمانَد.
نظافت تن و اندامش با قُدسِ طهارتِ روحش هماهنگى داشت و به ياران و پيروان خود تأكيد مىنمود كه سر و صورت و جامه و خانههايشان را تميز نگهدارند و وادارشان مىكرد خود را، به ويژه در روزهاى جمعه، شستشو داده و معطّر سازند كه بوى بد از آنها استشمام نشود و آن گاه در نماز جمعه حضور يابند.
در ميان جمع، بشّاش و گشادهرو و در تنهايى، سيمايى محزون و متفكّر داشت.
هرگز به روى كسى خيره نگاه نمىكرد و بيشتر اوقات چشمهايش را به زمين مىدوخت.
اغلب دو زانو مىنشست و پاى خود را جلوى هيچ كس دراز نمىكرد.
در سلام كردن به همه، حتّى بردگان و كودكان، پيشدستى مىكرد و هر گاه به مجلسى وارد مىشد نزديكترين جاى را اختيار مىنمود.
اجازه نمىداد كسى جلوى پايش بايستد و يا جا برايش خالى كند.
سخن همنشين خود را قطع نمىكرد و با او طورى رفتار مىكرد كه تصوّر مىشد هيچ كس نزد رسول خدا از او گرامىتر نيست.
بيش ا ز حدِّ لزوم سخن نمىگفت، آرام و شمرده سخن مىگفت و هيچ گاه زبانش را به دشنام و ناسزا آلوده نمىساخت.
در حيا و شرمِ حضور، بى مانند بود.
هر گاه از رفتار كسى آزرده مىگشت ناراحتى در سيمايش نمايان مىشد، ولى كلمه گِله و اعتراض بر زبان نمىآورد.
از بيماران عيادت مىنمود و در تشييع جنازه حضور مىيافت.
جز در مقام داد خواهى، اجازه نمىداد كسى در حضور او عليه ديگرى سخن بگويد و يا به كسى دشنام بدهد و يا بدگويى نمايد.
بد رفتارى و بى حرمتى به شخصِ خود را با نظرِ اغماض مىنگريست، كينه كسى را در دل نگاه نمىداشت و در صدد انتقام برنمىآمد.
روحِ نيرومندش عفو و بخشايش را بر انتقام ترجيح مىداد.
در جنگ اُحد با آن همه وحشيگرى و اهانت كه به جنازه عمويش حمزه بن عبدالمطّلب روا داشته بودند و از مشاهده آن به شدّت متألّم بود، دست به عمل متقابل با كشتگان قريش نزد و بعدها كه به مرتكبين آن و از آن جمله هند زن ابوسفيان دست يافت، در مقام انتقام برنيامد، و حتّى ابوقتاده انصارى را كه مىخواست زبان به دشنام آنها بگشايد از بدگويى منع كرد.
پس از فتح خيبر جمعى از يهوديان كه تسليم شده بودند، غذايى مسموم برايش فرستادند.
او از سوء قصد و توطئه آنها آگاه شد، امّا به حال خود رهاشان كرد.
بار ديگر زنى از يهود دست به چنين عملى زد و خواست زهر در كامش كند كه او را نيز عفو نمود.
عبداللهبن ابّى سر دسته منافقان كه با اداى كلمه شهادت مصونيّت يافته بود، در باطن امر از اين كه با هجرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)به مدينه بساط رياست او برچيده شده بود، عداوات آن حضرت را در دل مىپرورانيد و ضمن همكارى با يهوديان مخالف اسلام، از كار شكنى و كينه توزى و شايعه سازى بر ضد او فرو گذار نبود.
آن حضرت نه تنها اجازه نمىداد يارانش او را به سزاى عملش برسانند، بلكه با كمال مدارا با او رفتار مىكرد و در حال بيمارى به عيادتش مىرفت! در مراجعت از غزوه تبوك جمعى از منافقان به قصد جانش توطئه كردند كه به هنگام عبور از گردنه، مركبش را رم دهند تا در پرتگاه، سقوط كند و با اين كه همگى صورتِ خود را پوشانده بودند، آنها را شناخت و با همه اِصرارِ يارانش، اسم آنها را فاش نساخت و از مجازاتشان صرفنظر كرد.
آن حضرت از بد رفتارى و آزارى كه به شخص خودش مىشد عفو و اغماض مىنمود ولى در مورد اشخاصى كه به حريم قانون تجاوز مىكردند مطلقاً گذشت نمىكرد و در اجراى عدالت و مجازات متخلّف، هر كه بود، مسامحه روا نمىداشت.
زيرا قانونِ عدل، سايه امنيت اجتماعى و حافظ كيان جامعه است و نمىشود آن را بازيچه دستِ افراد هوسران قرار داد و جامعه را فداى فرد نمود.
در فتح مكّه، زنى از قبيله بنى مخزوم مرتكب سرقت شد و از نظر قضايى جرمش محرز گرديد.
خويشاوندانش - كه هنوز رسوبات نظام طبقاتى در خلاياى مغزشان به جاى مانده بود - اجراى مجازات را ننگِ خانواده اَشرافى خود مىدانستند، به تكاپو افتادند كه مجازات را متوقف سازند، امّا آن حضرت نپذيرفت و فرمود:«اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند، بدين سبب كه در اجراى قانونِ عدالت، تبعيض روا مىداشتند، قسم به خدايى كه جانم در قبضه قدرت اوست در اجراى عدل درباره هيچ كس سستى نمىكنم، اگر چه مجرم از نزديكترين خويشاوندان خودم باشد.»او خود را مستثنى نمىكرد و فوقِ قانون نمىشمرد.
روزى به مسجد رفت و در ضمن خطابه فرمود:«خداوند سوگند ياد كرده است در روز جزا از ظلم هيچ ظالمى نگذرد، اگر به كسى از شما ستمى از جانب من رفته و از اين رهگذر حقّى بر ذمّه من دارد، من حاضرم به قصاص و عمل متقابل تن بدهم.» از ميان مردم شخصى به نام سوادة بن قيس به پاخاست و گفت: يا رسول الله! روزى كه از طائف برمىگشتى و عصا را در دست خود حركت مىدادى به شكم من خورد و مرا رنجه ساخت.
فرمود: «حاشا كه به عمد اين كار را كرده باشم.
معهذا به حكم قصاص تسليم مىشوم!» فرمان داد همان عصا را بياورند و به دست سواده داد و فرمود: «هر عضوى كه از بدن تو با اين عصا ضربت خورده است به همان قسمت از بدن من بزن و حقّ خود را در همين نشئه دنيا از من بستان.» سواده گفت: نه، من شما را مىبخشم.
فرمود: «خدا نيز بر تو ببخشد.» آرى چنين بود رفتار يك رئيس و زمامدار تامّ الاختيار دين و دولت در اجراى عدل اجتماعى و حمايت از قانون.
رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در موضوعاتى كه به وسيله وحى و نصِّ قرآن، حكم آن معيّن شده بود، اعمّ از عبادت و معاملات، چه براى خود و ديگران، حقِّ مداخله قائل نبود و اين دسته از احكام را بدون چون و چرا به اجرا در مىآورد; زيرا تخلّف از آن احكام، كفر به خداست: «وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللهُ فَاؤُلئِكَ هُمُ الْكافِروُنَ»; «و كسانى كه به آنچه خدا فرو فرستاده داورى نكردهاند، آنان خود كفر پيشهگانند.»امّا در موضوعات مربوط به كار و زندگى، اگر جنبه فردى داشت و در عين حال يك امر مباح و مشروع بود، افراد، استقلال رأى و آزادى عمل داشتند.
كسى حقّ مداخله در كارهاى خصوصى ديگرى را نداشت، و هر گاه مربوط به جامعه بود حقّ اظهار رأى را براى همه محفوظ مىدانست و با اين كه فكر سيّال و هوش سرشارش در تشخيص مصالح امور بر همگان برترى داشت، هرگز به تحكّم و استبدادِ رأى رفتار نمىكرد و به افكار مردم بى اعتنايى نمىنمود.
نظر مشورتى ديگران رامورد مطالعه و توجّه قرار مىداد و دستور قرآن يمجيد را عم تأييد نموده و مىخواست مسلمين اين سنّت را نصب العين خود قرار دهند.
نظرات شما عزیزان: